-
بی تو
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 07:55
اگر بپرسند : تو برای آمدن مولایت چه کردی؟ چه شرمسار خواهم شد! آه! می ترسم دیگران بخشوده شوند و مرا با این ادعای دوستی نبخشایند! آه! باز هم آه! فدایت شوم! بی تو لحظه هایم همه آه می کشند! بی تو دوباره هایم همه در حسرت می سوزند! بی تو واژه هایم وجدان آتش گرفته را می مانند! اما حتی کو آن لیاقت که دار بر دوش کشم! چرا هیچ...
-
غروب جمعه
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1390 06:43
غروب جمعه شد و باد ایستاده بیایی که فرش پای تو باشد اگر پیاده بیایی و آب سینه سپر کرده بر عناصر دیگر که روی شانه ی خیسش قدم نهاده بیایی و جمعه هاست جدل می کنند یکسره باهم ز راه چشم ز دل از کدام جاده بیایی بخوانمت به همین واژه های الکن و خیسم ببینمت به همین لحن صاف و ساده بیایی غروب جمعه شد و کفش هام جفت شدند و دلم...
-
لباس خاکی ها
یکشنبه 7 فروردینماه سال 1390 07:18
ندیدم اینه ای چون لباس خاکی ها همان قبیله که بودند غرق پاکی ها به عشق زنده شدن((عند ربهم))بودند شدست حاصل انها زسینه چاکی ها دلیل غربتان اهل خاک بودن ماست نه بی قرار شدن ها،نه بی پلاکی ها به اسمان که رسیدن رو به ما گفتند زمین چقدر حقیر است ای خاکی ها
-
براى لشکر ابن سعد، کلاس فوق العاده بگذار!
جمعه 5 فروردینماه سال 1390 06:54
هزار سال است که انتظار مى کشیم. هزار سال است که در هواى تو بال و پر مى زنیم. هزار سال است که تو را مى اندیشیم. دست هایمان از تو خالى است. صحراى کربلا به نفس هاى تو نیازمند است. بیا بر تَرَک هاى داغ کربلا جویبار شو، اى جریان زلال! بیا و تیرهاى مسموم را از مشک سقا بیرون بکش! بیا روزنه هاى مشک را بپوشان تا خستگى ابوالفضل...
-
مصاحبه ای با حضرت عزرائیل
جمعه 5 فروردینماه سال 1390 06:41
. لطفاً خودتان را معرفی کنید؟ من عزرائیل،یا به تعبیری فرشته; مرگ هستم و یکی از فرشتگان مقرّب درگاه خدا میباشم و خدا را بر این نعمت سپاسگزارم. 2. برایمان از شغلتان،بلکه بهتر بگویم از وظیفهای که برعهده دارید،بگویید؟ بله! تعبیر وظیفه صحیحتر است. وظیفهای که از جانب حق بر دوش من نهادهشده قبض ارواح است و اگر خوانندگان شما...
-
بیماری لا علاج
پنجشنبه 4 فروردینماه سال 1390 07:15
مدت هاست دچار بیماری صعب العلاجی شده ام و شب تا صبح را با درد و رنج سر می کنم. هر چه به این در و آن در زدم فایده نکرد، فهمیدم به بسیاری از شهدا بدهکار هستم. حتی یک ریالی در حساب حسناتم دریافت نمی شود؛ کارم از توسل و نذر گذشته، از دستانم خجالت می کشم چون خوراک و پوشاکم با آنها تفاوت دارد. کت معنویتم پر از وصله، پیراهن...