عزیز زهرا

یا علی جان مقتدای من تویی

عزیز زهرا

یا علی جان مقتدای من تویی

براى لشکر ابن سعد، کلاس فوق العاده بگذار!

هزار سال است که انتظار مى کشیم. هزار سال است که در هواى تو بال و پر مى زنیم. هزار سال است که تو را مى اندیشیم. دست هایمان از تو خالى است. صحراى کربلا به نفس هاى تو نیازمند است. بیا بر تَرَک هاى داغ کربلا جویبار شو، اى جریان زلال! بیا و تیرهاى مسموم را از مشک سقا بیرون بکش! بیا روزنه هاى مشک را بپوشان تا خستگى ابوالفضل از تنش به در شود! بیا براى سقا دست باش! دست هاى نوازش او کنار روسیاهى فرات جا مانده است. بیا نگاهت را بر خشم فرات بگستران تا کاسه تشنگى بچه را پر کند! بیا نسیم شو! خود را بر نفس هاى داغ خورشید بِوَزان تا کمى خنک تر بتابد! دستمالت کو؟ دستمالى که در جوى شیر و عسل بهشت شسته بودى، دستمالت را بر تب لب هاى على اصغر بکش تا لب هایش بوى زندگى بگیرد.

عَلَم را از وسط صحرا بردار و بر دوش ابوالفضل بگذار! هوا را بو کن. ببین چه قدر نامردى مى وزد! ببین سلول هاى یزید هوا را پر کرده اند. در هوا جاى نفس کشیدن نمانده است. جلوتر، تیرى از دست شیطان در رفته و بر گلوى اصغر نشسته. هواى اصغر را داشته باش! تیر را بیرون بیاور. گلوى کوچک اصغر را ببوس تا زخم آن خوب شود.

آن طرف، شمر ایستاده است. او را از شمر بودن پشیمان کن. یادش بده شمشیرش را پایین نیاورد. نگذار بر بوم کربلا رنگ سرخ بپاشد. کتاب نینوا را ورق بزن. براى لشکر ابن سعد، کلاس فوق العاده بگذار؛ آدم بودن را به آن ها بیاموز. بیا آب باش، بر چشم هایشان ببار. تا جور دیگر نگاه کنند. دنیا را فقط حکومت رى نبینند. دنیا بزرگ تر از رى است.

بیا ابر باش، بر آتش خیمه ها ببار! نگذار دودش به چشم آسمان برود. گریه هایمان طولانى شده. بیا نگذار زمانه به دوران محتشم برسد! دلمان شکسته از «این کشته فتاده به هامون». طاقت نداریم که ببینیم «سرهاى قدسیان همه بر زانوى غم است».

بیا زینب را در سوار شدن بر محمل، یارى کن! نگذار دست هاى بیگانه به سوى حرم، هجوم ببرند. هزار سال است انتظار مى کشیم. هزار سال است که در هواى تو بال و پر مى زنیم. اى سپیدپوشى که در میان سینه زن ها نشسته اى و گریه مى کنى!

مصاحبه ای با حضرت عزرائیل

. لطفاً خودتان را معرفی کنید؟

من عزرائیل،یا به تعبیری فرشته; مرگ هستم و یکی از فرشتگان مقرّب درگاه خدا میباشم و خدا را بر این نعمت سپاسگزارم.

2. برایمان از شغلتان،بلکه بهتر بگویم از وظیفهای که برعهده دارید،بگویید؟

بله! تعبیر وظیفه صحیحتر است. وظیفهای که از جانب حق بر دوش من نهادهشده قبض ارواح است و اگر خوانندگان شما از حرفم نترسند،باید بگویم من روح را از جسدها جدا میکنم.

3. با توجه به گستردگی جهان و حجم بالای مرگ و میر،چگونه فرصت گرفتن روح ها را در مؤعد مقرّر دارید؟

اولاً من تنها نیستم و در این مسیر فرشتگان بسیاری مرا یاری میکنند،فرشتگان رحمت،جان نیکان و فرشتگان عذاب،جان بدان را میگیرد. ثانیاً تمام دنیا پیش من همچون سکهای کف دستم میباشد.

4. فرمودید فرشته; مرگ هستید! درباره; مرگ چه صحبتی دارید؟

مرگ،دروازه; آخرت و یک نعمت الهی برای همه; انسانهاست. همه باید بمیرند و میمیرند و به،قول معروف،شتری است که بر در خانه; همه میخوابد.

5 چرا آن را نعمت مینامید؟

برای روشن شدن مطلب،داستانی برایتان تعریف میکنم. در برههای از زمان،قومی از پیامبرشان خواستند که دعا کند،هیچ کس نمیرد. او دعا کرد و دعایش مستجاب شد. از آن پس هیچ کس از آن قبیله نمیمرد تا آنجا که خانهها پر از آدمهای ریز و درشت شد و یک نفر مجبور بود،غذای پدر و مادر وجد و جده و فرزندان خود را بدهد. مردم دیدند وضع خیلی خراب شده است. به ناچار نزد پیامبر خود رفتند و از او خواستند که دعا کند تا اوضاع،همانند اول شود و سرانجام هم چنین شد.

6. اگر لطف بفرمایید وچگونگی قبض روح را بیان کنید،ممنون میشویم؟

ما فرشتگان مرگ کار خودمان را از انگشتان پا شروع میکنیم. شخص محتضر ممکن است ما را ببیند که روی پاهای او دست میکشیم،اما از دیدن ما و کار ما تعجب میکند. کم کم به سینه و سپس به گلو میرسیم. هر قسمتی که روح از آن گرفته میشود،بیحس میشود تا اینکه سرانجام روح را از دهان و چشم و گوش او میگیریم و به حالت مرده تحویل اهل و عیالش میدهیم. ضمناً خداوند اسباب و عللی را برای مرگشان هم فراهم کرده است،مانند: تصادفات،حوادث،سرطان ها و امراض مختلف دیگر.

7 . میگویند مرگ بسیار وحشتناک است. ایا برای همه اینطور است؟

ما در ملاقات با شخص مؤمن،به او سلام میکنیم و این مآیه; شادی اوست،زیرا با روی خوش به او بشارت بهشت میدهیم و به صورتی زیبا و لباسی پاک و بوی خوش با او روبرو میشویم. این سلامها،بشارت ها،خوشروییها و زیباییهای ما برای آن است که شخص،اعمال نیکی را در دنیا انجام داده است،اما قبض روح برای ظالمان و کافران،بسیار دردناک است.

8 . جا دارد که نکات ایمنی سفر مرگ را برایمان شرح دهید؟

در هر سفری زاد و توشه «وسایل و امکانات سفر» لازم است،بهترین توشه; آخرت تقواست آسانی این سفر،به توشه و عملی بستگی دارد که بجا گذاشتهاید. اما! اگر گروهی ترسشان به این جهت است که دنیای خود را آباد و آخرت خود را خراب کردهاند،این نکته را باید بگویم که دلبستگی به دنیا را کم کنید و همیشه به یاد مرگ و قیامت باشید.

9 . ایا اصولاً برای گرفتن جان آدمیزاد،اجازه هم میگیرید؟

من محتاج به اجازه هیچ کس نیستم،تنها در گرفتن جان رسول خدا (ص) از او اجازه خواستم،بعد از او نسبت به حضرت علی ابن ابیطالب (ع) هم چنین اتفاقی افتاد.

10 . ایا تا به حال روح را پس از جدا کردن از بدن دوباره به بدن بازگردانیدهاید؟

البته قاعده; کلی این است که روح دیگر در دنیا به بدن باز نگردد،اما اگر خداونداجازه دهند،مسلماً قابل بازگشتخواهد بود. چنان که حضرت عزیر،پس از صد سال جدایی روح از بدنش زنده شدند،یا مثلاً گروهی از بنی اسرائیل که بخاطر ترس از وبا و طاعون فرار کردند و سرانجام به همان امراض مردند،روزی در اثر دعای حضرت حزقیل پیامبر دوباره به دنیا بازگشتند. یا مانند مقتول بنی اسرائیل که به دستور حضرت موسی (ع) گاوی را کشتند و قسمتی از بدن آن را به بدن مرده زدند و به اذن الهی جان مقتول را به او بازگرداندیم.

11. فکر میکنید عقیده مردم درباره; شما چه میباشد؟

طبیعی است که با توجه به ماهیت کار و شدت عملم،مردم از من بترسند تا آنجا که گاهی افراد خشن و وحشتناک را به من تشبیه کرده،میگویند: «فلانی مثل عزرائیل است».

12. شنیده ایم که به هنگام قبض روح شیطانها هم حاضر میشوند. چرا؟

این خبر درست است. شیطانها که از سربازان ابلیس هستند،هنگامی به موفقیت کامل میرسند که بتوانند مؤمنی را بیایمان کنند و در این راستا بسیار فعالیت میکنند،آخرین تلاشهای آنها هنگام مرگ مؤمن است که متأسفانه گاهی موفق میشوند. بنابراین،بندگان خدا باید پیوسته دعا کنند که عاقبت به خیر شوند؛یعنی با ایمان از دنیا بروند وهنگام مرگ هم تسلیم خدا باشند،نه تسلیم شیطان.
13. خبر دیگری شنیدهایم که ائمه اطهار (ع) هم به هنگام مرگ حضور مییابند؟

بله! همه; انسانها هنگام مرگ،رسول خدا (ص) و علی (ع) و حتی ائمه اطهار (ع) را خواهند دید. طبیعی است که نیکان از این ملاقات خوشحال میشوند و به راحتی جان میسپارند،اما بدکاران از روی شرمندگی از ملاقات با آنها به شدت افسرده و ناراحت میشوند.
14 . ضمن تشکر،در پایان،میخواهیم بدانیم ایا شما در محدوده; کار خود سیاسی هم عمل میکنید؟
سیاست من همان انجام وظیفه; من است. اما اگر منظورتان سیاستبازی و بازیهای سیاسی باشد،خیر. ما بدون تعارف و سر وقت،به دستور خداوند متعال روح انسانها را میگیریم و اگر به کسی هم رحم میکنیم،به اذن خدا و به خاطر لیاقت خود اوست،نه مسئله; سیاسی،اصولاً ریشه; تمام بازیهای سیاسی،دل بستگی به دنیا و فراموش کردن مرگ است و همه باید بدانند که روزی،ما به سراغشان میاییم و به بازیهایشان خاتمه میدهیم. ضمناً نصیحت و هشدار من به همه; افراد این است که قبل از اینکه من به ملاقات آنها بروم،آنها با اعمال نیک،خودشان را آماده کنند. بدانند اگر آنها ما را فراموش کنند،ما آنها را فراموش نمیکنیم،ما روزی 5 بار به آنها سرکشی میکنیم و مرگ از سآیه به انسانها نزدیک تر است،پس دلیلی ندارد دل به دنیا ببندید،طوری که وقت گرفتن روح،جزع و فزع کنید و به ما التماس کنید. پس در دنیا از بندگان واقعی خدا باشید تا ما هم به هنگام گرفتن روح از بدنتان با شما مدارا کنیم.

از شما تشکر میکنیم که وقت گرانبهای خودتان را در اختیار ما قرار دادید.

بیماری لا علاج

مدت هاست دچار بیماری صعب العلاجی شده ام و شب تا صبح را با درد و رنج سر می کنم.  هر چه به این در و آن در زدم فایده نکرد، فهمیدم به بسیاری از شهدا بدهکار هستم. حتی یک ریالی در حساب حسناتم دریافت نمی شود؛ کارم از توسل و نذر گذشته، از دستانم خجالت می کشم چون خوراک و پوشاکم با آنها تفاوت دارد. کت معنویتم پر از وصله، پیراهن تقوایم چرکین و از پارچه های کم قیمت است . بالاخره ما هم جوانیم و آرزو داریم . دوست دارم مثل هم سن و سال های خودم شیک باشم. کت معنویتم، گران قیمت و اتو کشیده و پیراهن تقوایم امروزی و خیره کننده باشد .چشم هایم ضعیف شده، عالم معنی را به سختی می بیند. موهای معصیتم بسیار بلند شده و ژولیده و تا شانه هایم می رسد. با این همه گرانی و تورم در بازار ارزش ها، آهی در بساط ندارم تا لااقل به آرایشگاه بروم و سر و سامانی به وضعیت خود بدهم . وقتی به مسجد می روم، جوان هایی می آیند که لباس معنویتشان خیلی شیک است، کفش های سلوکشان همیشه برق می زند. وقتی مقابل آیینه ی قنوت می ایستند، زلف های محبت یار را به چپ و راست شانه می زنند . حسودیم می شود . با خود می گویم: امان از بی کسی و نداری، با این بیکاری و فقر و بیماری چه کنم.    دستگاه گوارشم مختل شده ، آنچه که از سفره ی استادان تناول می کنم، به خوبی هضم نمی شود و پیش هر کسی که می روم می گوید لاعلاج است، دیگری می گوید فشار نافرمانی ات بالاست، سومیش می گوید خون طاعتت کم است و دیگری می گوید همه اش به نارسایی قلبت بر می گردد و برایم آیه ی " فی قلوبهم مرض " را تلاوت می کنند.
   ای خدای چاره ساز، چاره ای، درمانی، راهی، می ترسم خیلی دیر شود و کار از کار بگذرد و با این مریضی و نداری و این همه بدهکاری، هر لحظه منتظرم که از حفاظت لشکر 12 ولی عصر ( عج ) به سراغم بیایند و پرونده ام را زیر بغلم بگذارند و تا جلوی دژبانی راهنمایی ام کنند و بگویند خوش آمدی ( التماس دعا ) . می ترسم پیش دوستانم شرمنده شوم و بین مردم انگشت نما شوم و بگویند فلانی یک عمر مرید شیطان بود، بر تن روح فلانی حتی یک لباس نو ندیدیم و لباس تقوای او همیشه وصله داشت. می ترسم از دوستانم عقب بمانم و دیگر تحویلم نگیرند. می خواهم تابستان اوقات فراغتم را در ساحل معنی خوش باشم و لااقل یک بار هم که شده در جزایر همیشه سبز گشتی بزنم، مگر جوان نیازی به تفریح ندارد! می خواهم یک بار هم که شده به آرایشگاهی سر بزنم، می خواهم شیک باشم و لباس روحم اتو کشیده باشد.