غروب جمعه شد و باد ایستاده بیایی که فرش پای تو باشد اگر پیاده بیایی و آب سینه سپر کرده بر عناصر دیگر که روی شانه ی خیسش قدم نهاده بیایی و جمعه هاست جدل می کنند یکسره باهم ز راه چشم ز دل از کدام جاده بیایی بخوانمت به همین واژه های الکن و خیسم ببینمت به همین لحن صاف و ساده بیایی غروب جمعه شد و کفش هام جفت شدند و دلم تپید که شاید اجازه داده بیایی